الونک , جملات عاشقانه , جملات دلشکسته , جملات بزرگان , جملات غمگین , پیام , جوک ,دوستفا , ایما , شوک , آلونک , شیر , ناب , فیلم هندی , موزیک ,اهنگ ,

دسته بندی ها
پشتيباني آنلاين
پشتيباني آنلاين
آمار
آمار مطالب
  • کل مطالب : 1067
  • کل نظرات : 39
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 119
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 8645
  • بازدید دیروز : 16
  • ورودی امروز گوگل : 865
  • ورودی گوگل دیروز : 2
  • آي پي امروز : 2882
  • آي پي ديروز : 5
  • بازدید هفته : 8678
  • بازدید ماه : 26803
  • بازدید سال : 124003
  • بازدید کلی : 188816
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 18.117.78.215
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • درباره ما
    V
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    امکانات جانبی
    عکس دختران ایرانی کلیک کن V HTTP/1.1 200 OK Server: nginx Date: Mon, 03 Mar 2014 07:27:33 GMT Content-Type: text/html Transfer-Encoding: chunked Connection: keep-alive X-Powered-By: PHP/5.3.28-1~dotdeb.0 X-Cache-Debug: / Content-Encoding: gzip
    برای مشاهده ی افراد بیشتر رفرش نمایید


    تبلیغات
    <-Text2->

    رمان پارمین فصل 6

      

     

    به چهره اش در آینه نگاه کرد...اطراف چشمهایش سیاه شده بود و رد سیاهی آن تا چانه اش می رسید ... نفس عمیقی کشید ... باید با اعتماد به نفس از اتاق خارج می شد ... نمی خواست سیاوش خیال کند او را خورد کرده است ... دستمال مرطوبی از بسته درآورد و تمام آرایش به هم ریخته صورتش را پاک کرد ... سریع مقداری از کرم را به پد زد و نزدیک صورتش برد ... قطره اشکی از چشمش چکید ... به پوست سفید صورتش خیره شد ... من کجام شبیه کلاغه ... بقضش را قورت داد و قطره اشک را با سر انگشت زدود ... کرم را به صورتش زد.

    چند ضربه به در خورد ... پانیذ وارد اتاق شد.آرایشش تکمیل شده بود و شال را روی سرش مرتب می کرد. نگاهی به پانیذ کرد.

    - خدا رو شکر ... نمردم در زدن تو هم دیدم 

    - زیاد خوشحال نباش ... واسه خاطر مهمونها این جور متشخصانه در زدم 

    پانیذ کنار آینه ایستاد.

    - چرا با سیاوش از اتاق نیومدی بیرون 

    - می خواستم یکم فکر کنم 

    - نکنه می خوای همین الان بهشون جواب بدی ... تو رو خدا این قدر شوهر ندیده بازی در نیار 

    با اخم نگاهش کرد. پانیذ سرش را به سمت دیگری چرخاند و گفت :

    - حالا اگه بهم انگ فضولی نچسبونی ... دلم می خواد بدونم جوابت چیه ؟

    دستش را پشت کمر پانیذ گذاشت و او را همراه خود به سمت در برد.

    - بهت انگ فضولی نمی چسبونم چون فضول پیش تو لنگ می ندازه 

    از اتاق بیرون آمدند ... نگاهها به سمتشان چرخید ... لبخندی نمایشی زد و دوباره کنار شهره نشست... شهره با خوشحالی به او چشم دوخت.

    - حالا جواب ما چیه عروس خانم ؟

    همه منتظر نگاهش کردند ، حتی سیاوش ... با شرم سرش را پایین انداخت و دور از چشم بقیه نیش خندی زد.

    - اجازه بدین راجع به این موضوع فکر کنم 

    شهره دستش را دور شانه او حلقه کرد و گفت :

    - عزیزم من کم طاقتم ... چقدر؟ ... تا کی باید صبر کنیم ؟

    سرش را بالا آورد و در چشمان متعجب سیاوش خیره شد.

    - یک ماه 

    شهره انتظار این حرف را نداشت.

    - این مدت خیلی زیاده ... ولی 

    نگاهش را به سمت سیاوش چرخاند.

    - به خاطر عروس گلم تحمل می کنیم

    کوکب بلند شد.

    - با اجازتون من برم شام رو بکشم

    - به خدا راضی به زحمت نبودیم کوکب جون 

    - چه زحمتی

    کوکب به آشپزخانه رفت .شهره خندید و رو به حمید کرد.

    - کی رو تا حالا دیده بودید که خواستگاری به صرف شام بره 

    حمید گفت :

    - چیز قابل داری نیست ... غذا که تو همه خونه ها گیر میاد ... صفاش به دور هم بودنشه 

    بعد سرش را با افسوس تکان داد.

    - ما که تو این شهر غریبیم ... کم پیش میاد مهمون داشته باشیم 

    شهره گفت : 

    - ماهم که مال همین شهریم زیاد مهمون نداریم... دلها مثل قدیم نیست ... سخت شدنه ... دیگه فامیلها از هم خبری نمی گیرن 

    حمید با سر حرفش را تایید کرد و در فکر فرو رفت.

    شهره که به یاد دوران جوانیش افتاده بود آهی کشید وادامه داد.

    - قدیما خونه آقاجونم همیشه شلوغ بود ... عصرها آقام خدا بیامرز می گفت ، حیاط رو آبپاشی کن موقعی که مهمون اومد روی تخت کنار حوض بشینیم ... تو خونه دل آدم می گیره ... منم حیاط رو می شستم و بعدم به گلهای یاس تو باغچه آب می پاشیدم ... کل حیاط پر می شد از عطر یاس ... یادش بخیر عطر بهارنارنج چای خانجونم توی استکانهای کمر باریک شاه عباسی ...نقلهای مغز پسته ای و پولکی های زعفرونی توی ...

    شهره و حمید با لذت از گذشته می گفتند... به سیاوش نگاه کرد ... چهره اش شبیه علامت سوال شده بود.

     

    به استاد نگاه می کرد ولی فکرش در ماجرای دیشب غوطه می خورد. از هر پنج کلمه ای که در ذهنش می چرخید یکیش به کلاغی که سیاوش گفته بود ختم می شد. در ذهنش جوابهای جورواجوری را آماده می کرد ، افسوس می خورد چرا جواب دندان شکنی به او نداده است. خودکار را بی حوصله در دستش تکان می داد. اصلا حوصله این کلاس را نداشت. 

    ترانه آرام شانه اش را تکان داد. به او نگاه کرد.

    - کجایی؟

    بقیه در ادامه مطلب

     

    عکس دختران ایرانی کلیک کن
    ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    نویسندگان
    تبادل لینک هوشمند

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه جوره و آدرس softwarenew.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    آخرین نظرات کاربران
    nafas7628 - - 1394/12/14/softwaren
    گیسو -
    پاسخ:خخخخخخ - 1394/6/28/softwaren
    نگارییییی - من دوستامو میخام - 1394/2/28
    نگارییییی -
    پاسخ:ناراحت نباش - 1394/2/24
    raha - خعلیییییییی باحال بود
    پاسخ:خخخخ اره - 1393/12/23/softwaren
    زندگیت - پاسخ:ههههه - 1393/11/11
    هلنا -

    زیباترین دختر دنیا را در لینک زیر ببینید
    آپم به من سر بزن

    - 1393/10/8
    امین - - 1393/2/16
    ✿·٠•●♥نرگس♥●•٠·✿ - سلاملکم

    فرشاد خان وب خوفی داری ما لینکتون کردیم

    دوست داشتی بلینک
    پاسخ:لینک شدی نرگسی - 1393/2/11
    خ - عالی بود - 1392/11/14
    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان